شاهزاده خانومی که نمی خندید

ساخت وبلاگ
١-هی از خودم می پرسم یعنی این حسم واقعیه؟ یعنی من، خود خود من، واقعن یکی رو دوست دارم؟ اولا دلم برای روزایی که داشتیم تنگ می شد. برای بیرون رفتنامون، همبرگر خوردنا، سوشی خوردنا، سینما رفتنای تا ١٢ شب. بعدش کم کم شد دلتنگی برای خودش. دستاش. بغلش. یه ماه شده که ندیدمش. یه هفته دیگه می رم دیدنش. خوشحالم.٢- این ملت کی ان ما تو اینستا فالوشون می کنیم؟ حالا در مورد اون شاخا و عملی ها حرف نمی زنم ها. همی شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : سخنرانی, نویسنده : e2ganehf بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 0:05

دلم تنگ شده. برای یه تکه هایی از تهران. زندگی این شکلی نیست که بتونی خوب هاشو سوا کنی و برداری برای خودت و بقیه اش رو بریزی دور، اما اگه می شد من یه تکه زمین از خاک دامنگیر تهران رو بر می داشتم برای خودم. امسال برنگشتم. سال دیگه هم . و هرگز هم حتی گزینه ای هست روی میز. تمام سال ها و لحظه هایی که توی شهر خودم و با خانواده زندگی می کردم حالم بد بود. دلم برای هیچ جای اون شهر تنگ نیست. حالم اما خوب بو شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 0:05

دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت 04:40 نتونستم طاقت بیارم. زنگ زدم بهش گفتم دارم برات یه شال گردن می بافم. واسه روزای سردت. صد تا ویدیو نگاه کردم تا بافتن رو یاد گرفتم. گوله ی کاموا  حالا شبیه به شال گردن شده. دو هفته دیگه که برگرده بهش می دم. بهش گفتم شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 0:05